جواهر

عکسهای جدید.مطالب جدید.آموزش آشپزی.اخبار آی تی.بیوگرافی بازیگران.مدل

جواهر

عکسهای جدید.مطالب جدید.آموزش آشپزی.اخبار آی تی.بیوگرافی بازیگران.مدل

جن زدگی در قزوین>دروغ یا واقعیت

بچه جن؟؟؟

اعضای هشت نفره یک خانواده قزوینی ادعا می کنند که از یازده ماه پیش یک « بچه جن» با آنان در ارتباط است و می توانند به وسیله او ازآنچه در آینده روی می دهد مطلع شوند.

فرزندان این خانواده پس از دوستی و آشنایی با این «بچه جن» دچار مشکلات شدید روحی و روانی شده اند.

نخستین بار چه گذشت!

خانه در محله ای قدیمی واقع شده است.پدر خانواده با نگرانی در مورد آنچه که روی داده می گوید:

یازده ماه پیش پسر کوچکم که 15 ساله است دچار حالت تشنج گونه شدیدی شده بود و در ناحیه گردن تمام رگهایش متورم شده،عضلات دست ها و صورتش به شدت منقبض شده بود.با صدای وحشتناکی با تمام ما درگیر شد. هیجان او خیلی زیاد بود تا اینکه جلوی آینه رفت و در آن شروع به حرف زدن کرد.بعد از آن کم کم آرام شد و با اشاره به ما گفت:

این دختر دوست من است .ما هیچ کس را نمی دیدیم ولی اودر آینه شروع به صحبت کردن با اوشد.

روز بعد وقتی سر سفره برای خوردن ناهار نشسته بودیم وقتی همسرم خواست پارچ آب را وسط سفره بگذارد،پسرم در یک لحظه پارچ را برداشته و به دیوار کوبید و گفت : مامان!حواست کجاست؟چرا پارچ را روی سر دوست من می گذاری؟

پسرم را پیش یه متخصص روانپزشکی بردم ولی دکتر قرص آرامبخش برای او نوشت که هیچ تاثیری نداشت.

دومین جن زده؟؟

همه خانواده نگران پسرم بودیم .در این میان دخترم که تازه نامزد کرده بود بیشتر از بقیه احساس نگرانی می کرد. بعداز چند روز متوجه شدم دخترم که پرشور،اجتماعی و سرو زبان دار بود ساعت ها گوشه ای می نشیند و به حالت افسردگی مبتلا شده است.دخترم دیگر از خانه بیرون نمی رفت و در گوشه ای می نشست.ساعت ها گریه می کرد. فکر می کردم به خاطر وضعیت برادرش به این روز افتاده است ولی بعد از چند روز حالت عجیبی از او سر زد. او ناخن هایش را به شدت می جوید و در زمانی که در اتاق تنها بود با خودش حرف می زد.دخترم در حرف هایش از دختری حرف می زد که ما اورا نمی دیدیم.او کم کم دیگر جلوی ما با موجودی حرف می زد که ما نمی دیدیم.هر روز شانه ای به دست می گرفت و در هوا طوری تکان میداد که انگار دارد موهای کسی را شانه می کند.

یک روز تشنج شدیدی به او دست داد و در یک لحظه به طرف من حمله کرد. از این رفتار دخترم تعجب کردم. او به من با ناراحتی گفت: تو مقصر تمام بدبختی هایی هستی که برای دوست من به وجود آمده.سعی کردم اورا آرام کنم. از او علت را پرسیدم و او گفت: تو دست های دوست مرا سوزاندی.!!

سومین جن زده!!

پدر می گوید: پسر دیگرم هم بعد از مدت کوتاهی مثل آن دو شد.او هم از دوستی حرف می زد که ما نمی دیدیم.می دانستیم که این پسرمان هم مثل اون دوتایه دیگر جن زده شده است.!!!

                        پیشگویی!!!!!!!!

مادر خانواده می گوید: یه روز دخترم را نصیحت کردم و به او گفتم : دخترم  تو چرا پدرت را آدم سنگدلی می دانی که دست دوست تورا سوزانده است.او آدم مهربانی است. دخترم گفت: می دانی که بابا قبلا قصد ازدواج با شخص دیگری داشته و اصلا به تو هیچ علاقه ای ندارد؟!! بعد گفت: زیاد نگران دایی نباش.دایی دچار ناراحتی کلیه است و تا ده ماه دیگه می میرد. ده ماه بعد برادرم در بیمارستان جان سپرد. ما خیلی نگران بودیم. تا اینکه بچه ها را بردیم به خانه  زنی که در شمال کشور بود و قدرت تسخیر اجنه را داشت.پیرزن بچه ها به داخل اتاقی برد .صدای زجه بچه هایم را می شنیدم. دیوانه شده بودم.شوهرم هم وضعیت بدتری از من داشت.پنج روز آنجا بودیم.بچه ها آرام تر شده بودند.پیرزن به من گفت: مقصر اصلی این تمام ماجراها شوهر تو است. ولی نه من و نه شوهرم واقعا علت اصلی این را نمی دانستیم.وقتی به قزوین برگشتیم دوباره تمام مشکلات شروع شد.سر سفره غذا دخترم قاشق قاشق به دوستش غدا می داد. او قاشق را پر از غدا می کرد و در هوا می چرخاند و به سوی کسی که کنارش نشسته بود می گرفت و غدای درون قاشق در یک لحظه ناپدید می شد، بی آنکه ببینم کسی قاشق را به دهان می برد.

پسر کوچک خانواده که 15 ساله است می گوید : دوستم دختری است کوچک. او مثل ما لباس می پوشد ولی دست های او سوخته است. دوستم همیشه گریه می کند و از پدرم ناراحت است.

چرا؟؟؟؟؟

پسرک می گوید: خوب معلوم است پدرم دست های اورا سوزانده است. پدر من، پدر و مادر اورا هم سوزانده و کشته است. پسرک بغض می کند و می گوید : او در کنار من می نشیند و من با او حرف می زنم و او اطلاعات زیادی به من می دهد. 

چهارمین جن زده!!

خاله بچه ها که از شنیدن این وضعیت نگران بچه های خواهرش شده بود به قزوین می آید. بعد از چند روز اقامت وقتی به خانه اش بر می گردد دچار همین حالات می شود.

کودکان جن زده محله!!!!!

چند کودک و نوجوان که به نوعی از دوستان فرزندان این خانواده قزوینی هستند بعد از مدتی دچار حالات مشابهی می شوند.تمام این کودکان در مورد دوست کوچک خود می گویند: او دختری کوچک است. کاملا شبیه انسان است. دست هایش سوخته است. لباس تمیز و مرتبی بر تن دارد.او همیشه در حال گریه و زاری است. موهایش بلند است و مثل همه انسانها حرف می زند.

پدر خانواده در مورد حالاتی که در تمام فرزندانش مشاهده کرده است می گوید: وقتی در لحظاتی بچه ها ادعا می کنند که دوست جن شان را می بینند دست هایشان مثل او از هم به دو طرف باز می شود. عظلاتشان کشیده می شود. چشمانشان کاملا سرخ و پرخون می شود. و رگ گردنشان متورم می شود و چهره شان دگرگون می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد